ترجمه: حمید وثیق زاده انصاری
منبع:راسخون



 
در آستانه‌ی جنگ دوم جهانی، مردم امریکا خیلی نگران آینده بودند. بازماندگان جنگ بین‌المللی اول هنوز خاطره‌ی کشتار گازهای شیمیایی را فراموش نکرده بودند، و اینک یک وحشت «مدرن» بر ترس‌های پیشین افزوده شده بود: وحشت از سلاح‌های میکروبی. درواقع میکروب‌هایی هستند که می‌توانند فقط در عرض چند ساعت عده‌ی زیادی از اهالی شهرهای بزرگ را بکشند. از پسِ این کُشتار، آن‌چه می‌ماند شهرهایی است پوشیده از جسد که سال‌های سال ، ورود به آن‌ها ممنوع خواهد شد. میلیون‌ها نفر از بازماندگان بیمار نیز به تدریج بر اثر عفونت‌ها، گرسنگی یا تشنگی خواهند مرد، زیرا منابع آب آلوده خواهند شد و محصولات کشاورزی نیز بر اثر کاربرد مواد برگ‌ریز از میان خواهند رفت.
نظامیان و دانشمندانی که در بخش سلاح‌های شیمیایی (CWS) ارتش امریکا کار می‌کردند، مسأله را از دیدگاه فنی می‌نگریستند: چگونه باید سلاح‌های بیولوژیکی بسازیم؟ چگونه باید میکروب‌های بیماری‌زا یا سم‌های بیولوژیکی را از بین ببریم؟ و غیره. نظامیان از مدت‌ها پیش از آغاز جنگ، در این مورد کار کرده بودند، و حتی بعد از حمله‌ی غافلگیرانه‌ی ژاپن به پایگاه دریایی پرل هاربر نیز به کار خود ادامه داده بودند. دلیل این ادعا، نامه‌ای است که وزیر بهداری وقت امریکا به فرهنگستان علوم امریکا نوشته و در آن درخواست کرده است که فرهنگستان کمیسیون خاصی را برای بررسی مسأله‌ی جنگ بیولوژیکی تشکیل دهد تا بتواند در این مورد توصیه‌هایی به دولت امریکا بکند. این درخواست در ماه فوریه ی 1942 به عمل آمده است، یعنی بیش از دو ماه و نیم بعد از حمله‌ی فاجعه‌آمیز نیروی هوایی ژاپن به پایگاه پرل هاربر، که موجب از بین رفتن بخش بزرگی از کشتی‌های جنگی امریکا شد.
وزیر جنگ وقت امریکا، یعنی هنری استیمسن، گروهی تشکیل داد که اعضای آن عبارت بودند از: ادوین فرد، رئیس دانشگاه ویسکانسین، باین-جونز، از دانشگاه ییل، زست شناسانی از مؤسسه‌ی راکفلر، و دانشگاه‌های کورنل، جونز هاپکینز، و شیکاگو. وزیر جنگ، با تکیه بر گزارش محرمانه ی این گروه متفکر، توانست در سال 1942، پرزیدنت روزولت را متقاعد کند که وارد مسابقه‌ی سلاح‌های شیمیایی بشوند. او به روزولت گفت: «جنگ بیولوژیکی، جنگ کثیفی است. با این همه، ما باید در خفای کامل، خود را برای چنین جنگی آماده کنیم.»
برای تأمین اختفای کامل نیز تصمیم گرفتند برنامه‌ی پژوهش در باره‌ی سلاح‌های بیولوژیکی، زیر پوشش سازمان تأمین اجتماعی قرار گیرد و بودجه و اعتبار آن با این نام قلابی مصرف شود. از این منطقی‌تر نمی‌شد که کار آدم‌کُشی با میکروب‌ها را بر عهده‌ی سازمانی بگذارند که ظاهراً وظیفه‌ی واقعی‌اش دفاع از سلامت انسان‌هاست! متأسفانه گاهی دانشمندانی پیدا می‌شوند که با برخی از نظامیان بی‌بهره از حُسن نیت کنار می‌آیند. در سال 1915 نیز، رئیس وقت انستیتو پاستور به وزیر جنگ فرانسه پیشنهاد کرد که برای مقابله با گازهای جنگی آلمانی‌ها، به تولید گازهای سمی بپردازند.
سازمان جدید یک رئیس کم داشت. نخست به یاد والتر استیوارت (رئیس مؤسسه‌ی راکفلر)، و آیزیه باومن (رئیس دانشگاه جونز هاپکینز) افتادند. هر دو از پذیرفتن این افتخار مشکوک سر باز زدند. ادمُند ازرادی، رئیس دانشگاه کورنل نیز نپذیرفت. پس، ریاست سازمان جدید به شیمی‌دانی به نام جورج مرک رسید. او رئیس شرکت داروسازی نوبنیادی بود که امروز هم یکی از شرکت‌های به نام و پردرآمد امریکاست. مرک، دانش خود و قدرت شرکتِ تحت ریاست خویش را در اختیار ارتش امریکا گذاشت.
امریکایی‌ها به سرعت کار بر روی بیماری‌های انسانی، حیوانی، و گیاهی را آغاز کردند. برنامه‌شان عبارت بود از بیماری سیاه زخم ریوی، بوتولیسم، و وبا. توضیح مختصری در باره‌ی هر سه مورد ضروری است.
1. سیاه زخم: بیماری عفونی خطرناک و مخوف حیوانات است که به انسان نیز سرایت می‌کند. عامل این بیماری میکروبی است به نام باسیلوس آنتراسیس. در انسان به صورت کورک چرکینی بروز می‌کند که وسطش سیاه است. اگر وارد دستگاه گوارش یا تنفس شود سیاه زخم معدی-روده‌ای و سیاه زخم ریوی را ایجاد می‌کند، و در این صورت، اگر با حداکثر سرعت درمان نشود، تقریباً همواره مُهلک است. گفته شده است که سیاه زخم پنجمین بلای مصر باستان بوده است.
2. بوتولیسم: مسمومیت بسیار خطرناکی است که بر اثر سمی که باکتری موسوم به کلوستریدیوم بوتولینوم تولید می‌کند ایجاد می‌شود. علائم آن عبارت است از استفراغ، یبوست، فلج عضلات چشم و حلق، و گاهی هم از بین رفتن صدای انسان. این علائم معمولاً بیست و چهار تا هفتاد و دو ساعت پس از خوردن غذای آلوده به اسپور یا هاگ باکتری ظاهر می‌شود. این هاگ، ناهوازی است و معمولاً در کنسروهای گوشت و سبزی و غذاهای مانده ممکن است پیدا شود.
3. بیماری وبا: مشهورتر از آن است که نیاز به معرفی داشته باشد، زیرا در طول تاریخ، میلیون‌ها انسان را کشته است.
البته دانشمندان، با ساده لوحی همیشگی خود، می‌خواستند سلاح‌هایی برای تلافی و مقابله به مثل تولید کنند نه برای پیش‌دستی در حمله. اما آنان، که هیچ گونه قدرت تصمیم‌گیری نداشتند، خیلی دیر فهمیدند که تنها عامل اجرای یک هدف سیاسی شده‌اند، و این هدف بسی فراتر از دایره‌ی قدرت دانشمندان بود. بیش‌تر دانشگاه‌های بزرگ امریکا، برای ادامه‌ی پژوهش در زمینه‌ی سلاح‌های بیولوژیکی، قراردادهایی با بخش تحقیقات جنگی ارتش امریکا منعقد ساختند، از جمله دانشگاه‌های استانفورد، کالیفرنیا، هاروارد، کلمبیا، کورنل، شیکاگو، اوهایو استیت، و نوتردام. دانشمندانِ دانشگاه‌ها کار را در میان خود تقسیم کردند: جی. هاروارد مولر، از دانشگاه هاروارد، بر روی سیاه زخم ریوی کار می‌کرد؛ ادوین فرد، رئیس دانشگاه ویسکانسین، بیماری بوتولیسم انسانی را برگزیده بود؛ و ویلیام هگن، از دانشگاه کورنل، می‌کوشید که از سم باکتری بیماری بوتولیسم، یک عامل تعرّضی بسازد.
برای ادامه‌ی تحقیقات، کمپ دتریک را ساختند که یک مرکز پژوهش بیست و پنج هکتاری بود در فردریک، واقع در ایالت مریلند. بسیاری از دانشمندان داوطلبانه به این مرکز می‌آمدند و کار می‌کردند. بعد تأسیسات صد هکتاری جزیره‌ی هورن را در پاسکاگولا (واقع در ایالت می‌سی‌سی‌پی) بنا کردند که به آزمایش‌هایی بر روی مزارع و در ابعادی واقعی – نه آزمایشگاهی – اختصاص داشت. محوطه‌ای به مساحت چهارصد کیلومتر مربع در گرانیت پیک (واقع در ایالت یوتا) به آزمایش‌های بمباران اختصاص یافت. و بالاخره، سی و دو هزار هکتار از اراضی منطقه‌ی ویگو کانتی (واقع در ایالت ایندیانا) را برای ساختن کارخانه برگزیدند. وظیفه‌ی این کارخانه تولید «محصولات» بر اساس نتایج پژوهش‌های دانشمندان بود، و خودِ آقای مرک مدیریت کارخانه را بر عهده داشت.
طبیعی است که وزیر بهداری امریکا دخالت در پژوهش‌های میکروبی را، که به عقیده‌ی او «غیر اخلاقی» بود و سوگند بقراط را نقض می‌کرد، به هیچ وجه نپذیرفت، و تنها راضی شد که اعتبارات سلاح‌های بیولوژیکیِ به اصطلاح «دفاعی» را تأمین کند. با این همه، مردانی چون تئودور رازبری، استاد میکروب شناسی در دانشگاه کلمبیا، نیز بودند که حتی زحمت حزم و احتیاط‌های لفظی را نیز به خود ندادند. رازبری بعد از جنگ نوشت: «من فکر می‌کنم پزشکانی که به میل خود و با شور و شوق در پژوهش‌های مربوط به سلاح‌های بیولوژیکی شرکت کردند، خیلی بیش‌تر از پزشکانی که آگاهانه چنین مشارکتی را رد نمودند مایه‌ی افتخار حرفه‌ی خود شدند! اصول اخلاقی خاصی که تنها ناظر بر پزشکان و دانشمندان باشد، وجود ندارد. آن‌چه برای همه‌ی انسان‌ها خوب است، برای پزشکان نیز باید خوب شمرده شود. دانشمندان و پزشکان می‌توانند استعدادهای خود را به خدمت کاری بگمارند که هدف آن نابودی عده‌ی محدودی از انسان‌هاست، به امید آن که انسان‌ها و زندگی‌های خیلی بیش‌تری از مرگ و نابودی نجات یابند!»
چنین استدلالی البته جای چون و چرا دارد. وقتی که کشتن عده‌ی معدود و محدودی از انسان‌ها، به بهانه‌ی این که دشمن هستند، مجاز باشد، معمولاً نوبت کشتار دوستان نیز خیلی زودتر از آن‌چه می‌پنداریم فرا می‌رسد. سراسر تاریخ شاهد جنایاتی بوده است که در آغاز گویا به بهانه‌ی مبارزه با دشمنان، مجاز شمرده شده‌اند. اما شمشیری که دشمن را می‌کشد، به آسانی می‌تواند قلب دوست را نیز نشانه بگیرد.
در پایان سال 1943 میلادی، بخش جنگ‌های شیمیایی ارتش امریکا، که تکنسین‌های بریتانیایی نیز فعالانه به آن یاری می‌رساندند، توانست به رؤسای مافوق خود اعلام کند که آماده است بمب‌های کوچک دو کیلوگرمی، حاوی باسیلِ مولد بیماری مهلک سیاه زخم ریوی را بسازد. این‌بمب‌ها را می‌شد به سادگی از مخزن بمب هواپیماهای بمب‌افکن معمولی بر روی ساکنان شهرها فرو ریخت. آن‌چه بعد از انفجار بمب میکروبی رخ می‌داد بسیار ساده بود: هاگ‌های باسیل سیاه زخم، همراه هوا و از راه استنشاق وارد دستگاه تنفس انسان می‌شوند، از مخاط نایژه‌ها می‌گذرند، در حباب‌های ششی جای می‌گیرند، و در آن‌جا، بسته به مقدار هاگ موجود در هوا، موجب عفونت التهابی عمومی یا موضعی می‌شوند. شدت بیماری بر حسب قدرت تهاجم میکروب فرق می‌کند، اما پزشکان به نظامیان می‌گفتند که سیاه زخم ریوی تقریباً همیشه مهلک است. حالا باید مطمئن می‌شدند که این بمب‌ها «بازده مطلوبی!» دارند، یعنی می‌توانند به راستی بیماری سیاه زخم را به هزاران نفر منتقل کنند؛ اما نه امریکایی‌ها و نه انگلیسی‌ها در این مورد کم‌ترین تجربه‌ی عملی را نداشتند. ارنست براون، در فوریه‌ی 1944، ضمن یادداشتی خطاب به چرچیل، همین مسأله را با وی در میان گذاشت (اصل نامه اکنون در آرشیو لندن است). ظاهراً در همان دوران، انگلیسی‌ها در جزیره‌ی گرین یارد (موسوم به جزیره‌ی گوسفندان، واقع در سواحل اسکاتلند)، به آزمایش بمب سیاه زخم در ابعاد واقعی دست زدند. آیا آنان بمب‌های میکروبی را که متحدان امریکایی‌شان ساخته بودند، در جزیره منفجر کردند؟ آیا به این نتیجه رسیدند که بمب‌ها می‌توانند سیاه زخم را به انسان‌ها منتقل کنند؟ در آرشیو لندن نمی‌توان پاسخ قاطعی برای این پرسش‌ها یافت، اما به طور قطع می‌دانیم که ورود به جزیره از سال 1945 تا همین حدود سه دهه پیش اکیداً ممنوع بود، و گویا بالاخره توانستند خاک آن را از میکروب‌های سیاه زخم پاک کنند و جزیره را به صاحب اصلی اش بازگرداندند.
موفقیت‌های بخش سلاح‌های میکروبی ارتش امریکا فقط به تولید بمب سیاه زخم محدود نمی‌شد. آن‌ها توانسته بودند که سم مهلکی را هم که باسیل مولد بیماری بوتولیسم تولید می‌کند تهیه کنند و حتی آشکارا در باره‌ی آزمایش موفقیت‌آمیز این سم داد سخن می‌دادند. به جاست بگوییم که این سم، قوی‌ترین و مهلک‌ترین سم برای معده و روده است. قدرت سمّیت و کشندگی این سم – که نوعی پروتئین میکروبی است – به راستی وحشتناک است: تنها چشیدن غذایی که به این سم آلوده باشد، شخص را می‌کشد. گاهی بوتولیسم به طور طبیعی به صورت همه‌گیر شیوع می‌یابد (مثلاً در مواردی که عده‌ی زیادی از کنسروهای خانوادگی مانده و فاسد و آلوده استفاده می‌کنند، یا در در غذاخوری‌های مؤسسات عمومی که غذاهای مانده و کنسروهای کهنه مصرف می‌شود). در چنین مواردی، معمولاً از هر صد نفری که مسموم شده‌اند، هجده تا شصت و دو نفر می‌میرند.
بوتولیسم درواقع نوعی مسمومیت غذایی عفونی است. میکروب این بیماری (کلوستریدیوم) وقتی وارد روده شد، گونه‌ای پروتئین سمی تولید می‌کند که در مقابل آنزیم‌ها و اسیدهای گوارشی مقاومت می‌نماید. این پروتئین که مسموم کننده‌ی اعصاب است از دستگاه گوارشی خارج می‌شود، وارد خون می‌گردد، به اعصاب بدن می‌رسد و کم‌کم آن‌ها را فلج می‌کند. بیمار نخست دچار اختلال در بینایی می‌گردد، همه چیز را دو تا می‌بیند، مردمک چشمانش بیش از اندازه بزرگ می‌شود، و تطابق دید را از دست می‌دهد (یعنی چشمانش نمی‌توانند تحدب عدسی را بر حسب دوری و نزدیکی اشیاء چنان تغییر دهند که شخص تصویر واضحی از آن‌ها ببیند)؛ از سوی دیگر، عضلات گلوی شخص مسموم شده فلج می‌شود، و در نتیجه او نمی‌تواند غذا و حتی آب را ببلعد و فرو بدهد. کم‌کم همه‌ی عضلات بدن بیمار دچار فلج می‌شود، و بالاخره او بعد از پانزده روز بر اثر فلج دستگاه تنفس می‌میرد. از این توضیحات معلوم می‌شود که برای مرگ شخص، آلوده شدن به خود باسیل لازم نیست، بلکه سم باسیل نیز برای مردن کافی است.
با به دست آوردن این نتایج ابتدایی مطلوب(!)، بخش جنگ‌های شیمیایی ارتش امریکا توانست در سال 1944، بی هیچ مشکلی دو میلیون و نیم اعتبار اضافی بگیرد. درعوض به مسئولان بخش دستور داده شد که در هر ماه، به انتخاب خود، دویست و هفتاد و پنج هزار بمب بیماری بوتولیسم، یا یک میلیون بمب سیاه زخم تولید کنند. برنشتین، تاریخ نگار امریکایی، در میان گزارش‌های محرمانه‌ای به تاریخ دوم فوریه 1944، یادداشتی از فلورانس نیوشام یافته است که در آن به توجیه نیمه رسمی ژنرال جوزف مک نارنی اشاره شده است. ژنرال امریکایی گفته است: «همه‌ی این مقدمات و تمهیدات آشکارا نشان می‌داد که پیشدستی در استفاده از سلاح‌های بیولوژیکی علیه ژاپنی‌ها، جزو اهداف و استراتژی‌های اصلی دولت امریکا بود.» (هر دو تن که از آنان نام بردیم به ستاد فرماندهی عالی امریکا وابسته بودند.)
در حاشیه‌ی ماجرای معمایی تولید سلاح‌های میکروبی توسط امریکا، معمای تاریخی دیگری نیز نهفته است. مثلاً در سال 1943، صدها تن از سربازان و مأموران گشتاپوی آلمان نازی در لهستان ناگهان به تب حصبه (تیفوئید) مبتلا شدند و مردند. گفته می‌شود که امریکایی‌ها میکروب مولد حصبه را در اختیار اعضای نهضت مقاومت ملی لهستان گذاشته بوده‌اند تا با آن حساب جلادان آلمانی را برسند. برنشتین به صراحت این روایت را تأیید نمی‌کند، اما تصریح می‌کند که به هر حال دریا سالار ویلیام لِیهی، که در رأس ستاد کل جنگ قرار داشت، از «قضیه‌ی لهستان» کاملاً مطلع بود، و می‌گفت: «امریکا به هیچ وجه نباید از حمله‌ی تلافی‌جویانه‌ی آلمانی‌ها به صورت حمله‌ی شیمیایی به امریکا وحشت کند، زیرا در این ماجرای خرابکاری میکروبی، امریکا تنها از دور دخالت داشته است.» البته معنی واقعی کلمات «از دور» هنوز جزو اسرار است.
در آغاز سال 1944، گزارش‌های تحلیلگران و سرویس‌های جاسوسی امریکا، هنری استیمسن، وزیر جنگ امریکا، و همکاران او را به وحشت افکند. در این گزارش‌ها گفته می‌شد که آلمانی‌ها احتمالاً دماغه‌ی موشک‌های جدید VI را – که خیلی هم دقیق و ویرانگر بودند – به جای مواد منفجره، با میکروب‌های بیماری‌زا پر کرده‌اند. جاسوسان امریکایی معتقد بودند که فرماندهی عالی آلمان به زودی با یک بحران استراتژیکی بزرگ روبه‌رو خواهد شد، و این خطر وجود دارد که همه‌ی نیروهای خود را، از جمله سلاح‌های شیمیایی‌اش را، یک‌جا و یک‌باره وارد عرصه‌ی نبرد سازد. دایره‌ی سرویس‌های مخفی (OSS) امریکا به نظامیان خبر داد که آلمانی‌ها به احتمال زیاد مخلوطی از میکروب‌های عامل بیماری‌های طاعون، تیفوس، بیماری‌های طوطی و مشمشه را به کار خواهند برد. (بیماری طوطی یا پسیتاکوز، نوعی بیماری ویروسی است که در انسان با ذات‌الریه و در طوطی و گونه‌های مشابه با اسهال مشخص می‌شود. مشمشه بیماری مسری و تب‌داری است که با زخم شدن مخاط – به خصوص مخاط بینی – همراه است و از اسب و قاطر و الاغ ممکن است به انسان سرایت کند.)
فرماندهان نظامی امریکا حتی بدین نتیجه رسیدند که کشور متفق‌شان، یعنی انگلستان، و نیز خود امریکا در مسابقه‌ی سلاح‌های بیولوژیکی خیلی عفب افتاده‌اند، بنابراین اگر آلمان نازی ناگهان با بمب‌های میکروبی حمله کند، باید با گازهای مسموم کننده‌ی اعصاب به او پاسخ دهند، زیرا هر دو کشور هنوز سلاح مؤثر دیگری نداشتند. (البته بعدها معلوم شد که نتیجه‌گیری امریکایی‌ها اشتباه بوده است.)
در مدتی که تحقیقات برای ساختن سلاح‌های بیولوژیکی و میکروبی ادامه داشت، لازم بود که به گونه‌ای با خطر مقابله کنند و به آلمانی‌ها وانمود سازند که متفقین هم در ساختن این سلاح‌ها به اندازه‌ی آلمان و متحدانش پیش‌رفت کرده‌اند؛ پس، به صد هزار نفر از سربازان متفقین واکسن ضد بوتولیسم تزریق کردند و خبر را هم عمداً فاش نمودند به امید آن که این خبر به سرویس‌های اطلاعاتی آلمان برسد و آن‌ها را بترساند.
آن‌چه امریکایی‌ها نمی‌دانستند این واقعیت بود که هیتلر در سال 1939، و نیز در طی سال‌های جنگ، بارها به زیست شناسان خود دستور داده بود که از هرگونه پژوهش‌های منظم در مورد سلاح‌های شیمیایی خودداری ورزند. اسناد آرشیوهای مخفی که امروزه افشا شده‌اند هرگونه شک و شبهه در این مورد را از میان برمی‌دارد: هیتلر به راستی نمی‌خواست جنگ میکروبی راه بیاندازد یا از مواد شیمیایی برای از میان بردن مزارع و درختان استفاده کند. گویا دلیلش هم این بود که خود هیتلر در جنگ جهانی اول از گازهای جنگی آسیب دیده بود و هنوز هم وحشتِ آن روزها در دلش زنده بود.
با این همه، جاسوسان هیتلر حتی در سال 1941 به او اطلاع داده بودند که انگلیسی‌ها در پژوهش‌های مربوط به سلاح‌های شیمیایی و میکروبی پیش‌رفت زیادی کرده‌اند. به عقیده‌ی این جاسوسان، محتمل بود که انگلیسی‌ها در اواخر جنگ، هنگامی که نیروی هوایی آلمان تضعیف شده و امکان تلافی و مقابله به مثل به حداقل رسیده است، با بمب‌های میکروبی و بیولوژیکی به آلمان حمله کنند. کارشناسان آلمانی می‌اندیشیدند که انگلیسی‌ها با بمب‌های حاوی باسیل‌های سیاه زخم، طاعون، مشمشه، و انگل اسهال خونی، آلمان را بمباران خواهند کرد. یک «منبع موثق» در همان سال 1941 به آلمانی‌ها خبر داده بود که امریکایی‌ها در مورد ساختن بمب‌های سیاه زخم، تبِ برفکی، و مشمشه تحقیق و کار می‌کنند، و این خبر البته کاملاً درست بود. سال بعد، جاسوسان آلمانی به رؤسای خود گزارش دادند که متفقین در نظر دارند مزارع سیب زمینی آلمان را با حشره‌ای به نام دوریفورا (یا سوسک کلورادو) از بین ببرند. این حشره و کرمینه یا لارو آن از برگ‌های سیب زمینی تغذیه می‌کنند و خسارت‌های کلان به مزارع سیب زمینی می‌زنند. مطابق گزارش جاسوسان آلمانی، متفقین هم‌چنین در نظر داشتند شهرهای آلمان را نیز با کنه‌ای که مولد تب تگزاسی است آلوده کنند. با وجود این خبرهای نگران کننده، هیتلر در مورد پرهیز از جنگ میکروبی به هیچ وجه تغییر عقیده نداد. در اسناد محرمانه‌ی آن زمان به این دستور صریح برمی‌خوریم: «هر اقدامی برای تدارک جنگ بیولوژیکیِ تعرضی اکیداً ممنوع است.» ارتش آلمان نیز به میکروب شناسان پرجوش و خروش خود اعلام کرد که: «کاربرد سلاح‌های باکتریایی علیه انگلیسی‌ها اصلاً مطرح نیست.»
در ماه ژوئن 1943، دانشمندان آلمانی، برخلاف دستورهای هیتلر، پیشنهاد کردند از خمیردندان‌ها و قندهای آلوده به سم بوتولیسم، یا از سوسیس‌ها و پودینگ‌های حاوی باکتری مولد حصبه، به عنوان عملیات خرابکارانه علیه نیروهای متفقین استفاده شود. اما این پیشنهادهای آشفته نیز به جایی نرسید. آن‌چه هیتلر جرأتش را نداشت، هاینریش هیملر، رئیس گشتاپو (پلیس مخفی مخوف آلمان) حاضر بود انجام دهد. برنشتین، مورخ امریکایی، فاش می‌کند که هیملر در سال‌ 1943 یا 1944، مخفیانه دستور داد که آزمایشگاهی برای پژوهش درباره‌ی سلاح‌های باکتریایی تعرضی تأسیس کنند. اما این اقدام بسیار دیر انجام گرفته بود، بودجه‌ی کم و سازمانِ بدی داشت، و پژوهشگران نیز افراد حقیری بودند؛ پس این کار نیز به نتایج محسوسی نرسید.
در این مدت، پژوهش‌های باکتریایی و شیمیایی در مرکز پژوهش‌های جنگی امریکا هم‌چنان ادامه داشت. در ماه ژوئن سال 1944، یک حمله‌ی بیولوژیکی دست کم محدود کاملاً ممکن بود: محلولی از سم بوتولین به دست آمده بود که آن را با ژلاتین درآمیخته بودند. این ماده به سرعت در آب نوشیدنی حل می‌شد. هم‌چنین پیش‌بینی شده بود که میلیون‌ها قرص نان از آرد کتان آلوده به باسیل سیاه زخم تهیه کنند و آن‌ها را با هواپیما بر سر گله‌های دام آلمان بریزند. شکی نبود که اگر این نقشه اجرا می‌شد، به سرعت همه‌ی چهارپایان آلمان کشته می‌شدند. اما تهیه کنندگان این گزارش هنوز هم شکوه می‌کردند که: «هیچ یک از این سلاح‌ها را نمی‌توان در میدان جنگ، مستقیماً علیه سپاهیان دشمن به کار برد.»
ژنرال مارشال برای اتخاذ سیاستی هماهنگ در باره‌ی سلاح‌های بیولوژیکی، مشغول مذاکره با انگلیسی‌ها بود، و او می‌خواست در تصمیم‌گیری آزاد باشد، پس تنها سهم کوچکی از مشارکت در این طرح به چرچیل داده شد: قرار شد دانشمندان انگلیسی از نتایج پژوهش‌های امریکایی‌ها آگاه شوند، اما تنها امریکا حق داشته باشد که در باره‌ی کاربرد نهایی این زرادخانه‌ی میکروبی تصمیم بگیرد. درواقع، از آغاز سال 1945 کاملاً روشن شده بود که جنگ در اروپا زودتر از اقیانوس آرام پایان خواهد گرفت، و برای امریکایی‌ها خیلی مهم بود که در آسیا آزادی کامل برای مانور داشته باشند. امریکایی‌ها دچار نوعی نفرت و کینه‌ی ضد آسیایی شده بودند که از لحاظ شدت نظیر نداشت. و به همین دلیل، در راه کشتار انبوه این «بوزینه‌های شیطان» (یعنی آسیایی‌ها و به ویژه ژاپنی‌ها)، هیچ گونه مانع اخلاقی خاصی نمی‌دیدند. برنشتین، مورخ امریکایی، بعد از مطالعه‌ی دقیق اسناد محرمانه‌ی آن زمان، می‌گوید که: «برای فرماندهی عالی امریکا، کشتن ژاپنی‌ها بسیار پذیرفتنی‌تر از کشتن نازی‌ها بود!»
بدین سان، انگلستان که در مورد پژوهش‌های اتمی جنگی مدیون امریکا بود، در جنگ میکروبی نیز قهراً متفق امریکا می‌شد. چرچیل عمیقاً ضد آلمانی بود و می‌خواست به هر قیمتی شده، در برابر بمباران لندن با موشک‌های VI آلمانی، از آن‌ها انتقام بگیرد. چرچیل مایل بود که از گازهای سمی علیه آلمانی‌ها استفاده کند، اما نظامیان انگلیسی استفاده از سلاح باکتریایی را به او پیشنهاد کردند. البته این نظامیان خیلی خوب می‌دانستند که پژوهشگران انگلیسی هنوز مقدار بسیار کمی باسیل تولید کرده‌اند.
طراحان جنگی انگلستان، در سال 1944، امکانات بمب‌های باکتریایی را ارزیابی کرده بودند و در مورد کاربرد آن‌ها بسیار خوش‌بین بودند. فرماندهان عالی‌رتبه در ماه ژوئیه‌ی سال 1944 به چرچیل گزارش دادند که: «بمب‌های دو کیلوگرمی حاوی باسیل سیاه زخم، اگر به تعداد زیاد و با حملات هوایی بر سر دشمن فرو ریخته شود، در مسیر و فرجام جنگ اثر قاطعی خواهد داشت.» ارزیابی نظامیان چنین بود: با هزار پرتابه‌ی دویست و پنجاه کیلوگرمی، که هر کدام حاوی صد و شش بمب سیاه زخم هستند، می‌توان در گستره‌ای به مساحت چهل کیلومتر مربع هرگونه موجود زنده‌ای را نابود کرد. مطابق یک نقشه‌ی محرمانه، برلین، هامبورگ، فرانکفورت، و سه شهر دیگر آلمان به عنوان نخستین هدف‌های بمباران میکروبی انتخاب شده بودند. طراحان نظامی انگلیسی که تعداد تلفات انسانی دشمن را محاسبه می‌کردند با خونسردی و مصلحت اندیشی به این نتیجه رسیده بودند که اگر چهل هزار پرتابه‌ی دویست و پنجاه کیلوگرمی، یعنی 25ر4 میلیون بمب سیاه زخم در اختیار داشته باشند، می‌توانند نصف جمعیت شش شهر مورد نظر را در یک لحظه بکشند. مرگ اینان بر اثر استنشاق مستقیم عامل سیاه زخم خواهد بود، اما کمی بعد، بخش عمده‌ای از بازماندگان نیز بر اثر نفوذ هاگ یا اسپور میکروب‌ها از راه پوست، نابود خواهند شد. در گزارشی که به تاریخ 24ر11ر1944 از سوی مِرک، تحت عنوان «گزارش مختصر وضعیت جنگ بیولوژیکی» ارائه شده، حتی این نکته نیز مشخص شده است که شهرهای بمباران شده چنان آلوده خواهند شد که ورود به آن‌ها تا ده‌ها سال بعد از بمباران ممنوع خواهد گشت!
بخت یار ساکنان برلین بود که چرچیل جرأت نکرد به طور یک جانبه و به تنهایی حمله‌ی بیولوژیکی و میکروبی را به آلمان آغاز کند، و حتی جرأت نکرد از برادر بزرگ امریکایی نیز در این مورد اجازه بگیرد. متفقین آتش کینه‌ی خود را بر سر درسِدن، شهر دیگر آلمان، فرو ریختند و این شهر بر اثر بمباران‌های وحشتناک تقریباً نابود شد.
دانشمندان امریکایی در زمینه‌ی تولید بمب‌های میکروبی چنان به سرعت پیش رفته بودند که حتی رؤسای آن‌ها، یعنی هنری استیمسن (وزیر جنگ امریکا) و پل مک تات (رئیس آژانس امنیت فدرال) کم‌کم به این نتیجه رسیدند که این «بخش پژوهش‌های جنگی» می‌تواند برای خودِ رئیس جمهوری امریکا هم خطرناک باشد. اگر ناگهان فاش می‌شد که برنامه‌ی تولید بمب‌های میکروبی مستقیماً تحت نظارت رئیس جمهوری است، چه اتفاقی رخ می‌داد؟ وانگهی، گزارش جورج مِرک (به تاریخ نوامبر 1944) نشان می‌داد که او در تولید سلاح‌های میکروبی، حتی بیش از آن‌چه انتظار می‌رفت، پیش رفته است. مِرک و همکارانش نه تنها طریقه و وسایل تولید انبوه هاگ یا اسپور سیاه زخم را کشف کرده بودند، بلکه تولید X (یعنی سم بوتولین که عامل بیماری بوتولیسم است) نیز به مرحله‌ی تولید آزمایشی (پایلوت) رسیده بود. هم‌چنین شیوه‌های مختلفی برای پخش این عوامل بیماری‌زا به وسیله‌ی بمب‌ها ابداع شده بود، هر ماه پانصد هزار بمب سیاه زخم تولید می‌شد.
شنیدنی است که گزارش جورج مرک – مغز متفکر سلاح‌های میکروبی – هرگز به دفتر کار روزولت نرسید. تنها وزیر جنگ امریکا و ژنرال مارشال خبر یافتند که مِرک «خبر غیر مترقبه‌«ای برای آنان دارد، و خبر چنین بود: جوج مِرک، علاوه بر تولید سلاح‌های میکروبی یاد شده، همکاران خود را واداشته بود که در مورد چهار عامل بیماری‌زای دیگر نیز تحقیق و کار کنند. این چهار عامل بیماری‌زای خطرناک به احتمال زیاد عبارت بودند از:

1. باکتری عامل بیماری تب مالت (که در کتاب‌های پزشکی با نام مفصل تب مواج همراه با تعرق و درد خوانده می‌شود). نام دیگر این بیماری بروسلوز است. عامل این بیماری یکی از گونه‌های بروسلا (خانواده‌ای از باکتری‌ها) است. تب مالت یا تب مدیترانه‌ای، نوعی عفونت عمومی است که علائم مهم آن عبارت است از حملات موّاج و مکرر تب، ضعف، کم‌خونی، و افسردگی روحی. عامل این بیماری موذی را دیویس بروس، میکروب شناس انگلیسی (1855 – 1931) کشف کرد. تب مالت معمولاً و در شرایط عادی بر اثر خوردن شیر و لبنیات آلوده از گاو یا بز به انسان انتقال می‌یابد. تب مالت به ندرت انسان را می‌کشد، اما مبتلایان به این بیماری گاهی هفته‌ها بستری می‌شوند و دوره‌ی نقاهت نیز ماه‌ها طول می‌کشد.
2. عامل بیماری تولارمی (tularmia) که نوعی بیماری عفونی است ناشی از باکتری موسوم به «پاستورلّا تولارنسیس» است که از راه گزش حشرات یا دستکاری لاشه‌ی جانورانِ آلوده به انسان منتقل می‌شود.
3. عامل بیماری طوطی یا پسیتاکوز.
4. عامل بیماری مشمشه.

(در باره‌ی این دو بیماری در همین مقاله قبلاً توضیح داده‌ شد.)
دانشمندان امریکایی در کمپ دتریک، مشغول تدارک تجهیزاتی بودند که به زودی کشت مداوم باکتری‌ها و تولید مقادیر عظیمی از باکتری عامل بیماری تب مالت را ممکن می‌ساخت. تنها در چند ده گرم از یک خمیر خوراکی (مثلاً ماکارونی) می‌شد بیست و پنج هزار میلیارد از باکتری‌های تب مالت را جای داد، و این مقدار باکتری برای آلوده و بیمار کردن دو میلیارد انسان، یعنی تقریباً نصف ساکنان کره‌ی زمین در آن سال‌ها، کافی بود (البته به شرطی که می‌توانستند آن خمیر آلوده را به طور یکنواخت در سطح زمین پخش کنند).
آقای جورج مِرک، چون یک نماینده‌ی حرفه‌ای صنایع دارویی، با خونسردی و افتخار تمام، از بیماری‌هایی که در سایه‌ی محصولات مرگ‌بار اختراعی او پدید خواهند آمد سخن می‌گفت، و از آن جمله: ذات‌الریه‌های ناشی از بیماری تولارمی که سخت و شدید هستند، اما آدم را نمی‌کشند؛ اشکال حاد بیماری مشمشه که معمولاً مرگ‌آورند؛ یا همه‌گیری‌های بیماری طوطی. در گزارش او، تنها دوازده سطر به عوامل شیمیایی سمی که گیاهان را از بین می‌برند اختصاص یافته بود از جمله ماده‌ای به نام «تیوسیانات آمونیوم» که مِرک کاربرد آن را برای از بین بردن باغ‌های ژاپن توصیه می‌کرد.
در ماه ژوئیه‌ی 1944، جلسه‌ای مشورتی در سطح بالا، با حضور روزولت و مشاوران او تشکیل شد تا در باره‌ی نخستین کاربرد این زرادخانه‌ی مرگبار تصمیم بگیرند. در میان آن جمع، دریاسالار لِیهی، تنها کسی بود که به نام اصول اخلاقی ناظر بر جنگ‌ها، با این طرح جنگ بیولوژیکی به مخالفت برخاست. اعضای جوان‌تر آن جلسه، اصول اخلاقی را کهنه و مطرود می‌دانستند! اما دریاسالار لِیهی خطاب به روزولت گفت: «آقای رئیس جمهور، جنگ میکروبی نقض آشکار همه‌ی اصول اخلاقی مسیحیت و همه‌ی قوانین جنگ خواهد بود. جنگ میکروبی حمله‌ی شنیعی است به آن بخش از مردمان بی‌سلاح کشورهای متخاصم که عملاً در جنگ شرکت ندارند. واکنش دشمن در برابر چنین حمله‌ای از هم‌اکنون روشن است: اگر ما از سلاح‌های میکروبی استفاده کنیم، آنان نیز چنین خواهند کرد.»
به راستی چه کسی نظامیان امریکا را تا بدان‌جا کشانید که خودسرانه به فکر کاربرد این سلاح‌های بیولوژیکی بیفتند؟ بارتون برنشتین، مورخ امریکایی، می‌گوید که جورج مِرک مسئول این کار است. او اسناد و گزارش‌هایی تأیید نشده را در اختیار فرماندهی عالی امریکا گذاشت که بر طبق آن‌ها گویا ژاپنی‌ها در مواردی از سلاح‌های بیولوژیک علیه چینی‌ها استفاده کرده بودند. به تلقین مِرک، طراحان جنگی امریکا بدین نتیجه رسیدند که: «ژاپن به سلاح‌های بیولوژیکی خیلی علاقه دارد و درصدد است وسایل استراتژیکی استفاده از این سلاح‌ها را گسترش دهد. برخی مدارک که از منابع ژاپنی به دست آمده است نشان از وجود بمب‌های باکتریایی دارد، و ژاپنی‌ها سعی کرده‌اند بیماری طاعون را در چین اشاعه دهند. هم‌چنین آمپول‌های واکسن K (واکسن ضد سیاه زخم) نزد برخی از سربازان ژاپنی که در گینه‌ی جدید اسیر شده‌اند یافت شده است.»
البته هیچ کدام از این گزارش‌ها تأیید نشده بود، اما از سوی دیگر، طراحان نظامی امریکا می‌دانستند که ژاپنی‌ها بالون‌هایی را بر فراز اقیانوس آرام می‌فرستند. قطر این بالون‌های «آزمایشی» خودکار، ده متر بود. هر یک از آن‌ها هفتاد و پنج کیلوگرم وزن داشت و می‌توانست صد و پنج کیلوگرم بار مفید اضافی را حمل کند. ژاپنی‌ها صدها بالون از این نوع را بر فراز اقیانوس آرام فرستاده بودند. باد، آن‌ها را به سوی امریکا رانده بود. برخی از بالون‌ها در ساحل غربی امریکا به زمین فرود آمده بودند، و بعضی دیگر حتی تا میشیگان رسیده بودند. گرچه این بالون‌ها خالی از هرگونه سلاح بودند، اما مقامات امریکایی خبرِ این حمله‌های هوایی نوع جدید را از مردم پنهان نگاه داشته بودند. برخی از نظامیان امریکا، مثل سرهنگ دوم هاوارد کول، که در بخش جنگ شیمیایی کار می‌کردند، از این وحشت داشتند که مبادا ژاپنی‌ها بالون‌هایشان را با باکتری‌های مخوف پر کرده باشند. سرهنگ کول می‌گفت: «با شناختی که ما از روحیه‌ی ژاپنی‌ها داریم، می‌دانیم که هیچ گونه دلیل بشردوستانه مانع آن نخواهد بود که ژاپنی‌ها از بالون‌های خود برای حمله‌ی میکروبی استفاده کنند، و حتی احتمال مقابله به مثل امریکا نیز نمی‌تواند آنان را از این کار باز دارد. ما مخصوصاً باید مراقب باشیم که ژاپنی‌ها ندانند که ما از نقشه‌های آن‌ها خبر داریم.»
به نظر می‌رسد که وزارت جنگ امریکا، اگر در استفاده از سلاح‌های میکروبی دچار تردید بود، در مورد کاربرد سلاح‌های شیمیایی – و از جمله موادی که باعث برگ‌ریزان درختان و نابودی مزارع می‌شود – علیه ژاپن به مرحله‌ی اقدام و عمل رسیده بود. روز 26 آوریل سال 1945، ترومن، که دو هفته پیش از آن به جای روزولت رئیس جمهور امریکا شده بود، پیغامی از مِرک دریافت کرد. در این پیام، مِرک و همکاران او به رئیس جمهوری پیشنهاد کرده بودند که از مواد شیمیایی برای نابود کردن مزارع و کشاورزی ژاپن استفاده کند. استیمسن که در کابینه‌ی نرومن نیز هم‌چنان وزیر جنگ بود تصمیم گرفت که در مورد این پیشنهاد با ژنرال مارشال صحبت کند. مِرک و همکارانش در نامه‌ی خود اطمینان داده بودند که مواد برگ‌ریز، انسان‌ها را مسموم نمی‌کنند. مقامات قضایی امریکا نیز به این نتیجه رسیده بودند که مطابق قوانین بین‌المللی جاری، به کار بردن مواد برگ‌ریز مطلقاً قانونی است. ژنرال مارشال و استیمسن هم هیچ گونه مخالفتی نشان ندادند. روز 29 ماه 1945، برتراند یاس، رئیس ستاد فرماندهی کل، به ژنرال هنری آرنولد، سرفرماندهی نیروهای هوایی امریکا، پیشنهاد داد که برنامه‌‌ی عملیاتی زیر را به قصد نابود کردن کشاورزی ژاپن مورد توجه قرار دهد:

1. بر روی همه‌ی برنجزارهایی که در اطراف شش شهر بزرگ توکیو، یوکوهاما، اوزاکا، ناگویا، کیوتو، و کوبه قرار دارند ماده‌ی شیمیایی تیوسانات آمونیم ریخته شود. (جمعیت این شش شهر، یک پنجم کل جمعیت ژاپن را تشکیل می‌داد.)
2. مناطق صید ماهی مین‌گذاری شود.
3. کشتی‌های صیادی بمباران شوند.

حساب کرده بودند که هر هواپیمای B25 در هر پرواز می‌تواند تقریباً یک‌صد و چهارده هکتار از اراضی کشاورزی و برنجزارها را با ریختن مواد شیمیایی برگ‌ریز به کلی نابود سازد. برای این که نصف محصول برنج مزارع اطراف این شش شهر از بین برود لازم بود که هواپیماها شش هزار بار به پرواز درآیند. بدین سان، یک دهم کل محصول برنج ژاپن نابود می‌شد.
اگر این طرح مرگ‌بار اجرا نشد علتش وجود اولویت‌های استراتژیکی دیگری بود. روز سوم اوت سال 1945، یعنی سه روز پیش از بمباران اتمی هیروشیما، سرلشکر ایرا ایکر از مقامات ارتشی خواست که گزارشی در باره‌ی آزمایش‌های مربوط به نابود کردن مزارع از راه بمباران هوایی تهیه کنند. روز دهم اوت، یعنی فردای بمباران اتمی ناگازاکی، سرلشکر دیگری به نام واندنبرگ، معاون رئیس ستاد نیروی هوایی، گزارش دیگری را تقدیم کرد. در این گزارش گفته شده بود که «بخش جنگ‌های شیمیایی ارتش امریکا، هم‌اکنون آن‌قدر «اسید دی کلروفنوکسی استیک» در اختیار دارد که بتواند ده هزار و چهارصد هکتار از مزارع را یکسره نابود کند، و به زودی مواد شیمیاییِ مؤثرتری نیز تولید خواهد شد...».
روز چهردهم اوت 1945، یعنی چهار روز بعد از ارائه‌ی این گزارش، جنگ در اقیانوس آرام پایان گرفت. تردید و دودلی، که معمولاً یک عیب شمرده می‌شود، خوش‌بختانه مانع از آن شد که یکی از مخوف‌ترین طرح‌های کشتار جمعی اجرا شود. اما اگر جنگ کمی بیش‌تر طول می‌کشید چه می‌شد؟ ...